جوانی است علوی

مهر ۷, ۱۴۰۳ 2780

شخصی از اهل مدائن می‌گوید:

به همراه رفیقم به حج رفته بودم، چون به موقف عرفات رسیدیم، جوانی را دیدم که نشسته، لنگ و روپوشی در بر و نعلین زردی به پا دارد. لنگ و روپوش او به نظر من ۱۵۰ دینار ارزش داشت، و اثر سفر در او نبود. گدایی نزد ما آمد، و ما او را رد کردیم، سپس نزد آن جوان رفت و درخواست کرد، جوان چیزی از زمین برداشت و به او داد.

گدا او را دعا کرد، سپس جوان برخاست و از نظر ما پنهان شد.

ما نزد آن گدا رفتیم و به او گفتیم، او به تو چه عطا کرد؟

گدا ریگ طلایی دندانه داری را نشان داد که قریب به بیست مثقال بود. من به رفیقم گفتم:

آن حضرت مولای ما بود ولی ما ندانستیم،

آنگاه به جستجویش برخاستیم و تمام موقف را گردش کردیم ولی ردّی از امام (عج) به دست نیاوردیم.

آنگاه از گروهی که اهل مکه و مدینه بودند، راجع به ایشان پرسیدیم، گفتند:

جوانی است علوی که هر سال پیاده به حج می آید.

مطالب مرتبط
تماس با ما
درباره ما
تماس با ما
صفحه نخست
ارسال اثر
نظرات